گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
آخرین انقلاب قرن
جلد دوم
گفتار چهارم : چالش ها و بایسته ها(1)





محمدجواد حجتی کرمانی
* در یک جمع بندی، ویژگی های متمایزکننده انقلاب اسلامی را در چه عناصری می بینید; این بحث حدوثاً به یک شکل قابل پی گیری است و بقائاً به گونه ای دیگر. مثلا مرحوم مطهری می فرمایند که عنصر آزادی خواهی، عنصر عدالت طلبی و عنصر استقلال خواهی مفاهیمی است که بقائاً مقوّم انقلاب است و انقلاب متقوّم به آن هاست.
* ما اگر اسلام را مجموعه ای از اعتقادات و ارزش های اخلاقی و شعایر دینی، به لحاظ فردی یا اجتماعی، بدانیم باید ببینیم کدام یک از این ها شرایط ویژگی یا خصیصه بودن دارد; فرض کنید نماز جمعه که می خوانیم، دعایی که بعد از اذان خوانده می شود و الآن رادیو بعد از اذان پخش می کند; دعای روز شنبه، دعای روز یکشنبه، الی آخر...، دعای سمات در عصرهای جمعه و دعای کمیل در شب های جمعه. آیا این ها می توانند به عنوان خصیصه های متمایز کننده انقلاب شمرده شوند؟ یا در خیابان ها اگر خانم ها مویشان بیرون باشد ما بدمان می آید و مأموران امر به معروف و نهی از منکر اگر خیلی وضع پوشش زنی ناجور باشد، عکس العمل نشان می دهند یا در همه دوایر دولتی نمازخانه دایر است و اول ظهر نماز می خوانند; چیزهایی است که در زمان شاه نبوده و شاید در پاره ای از کشورهای اسلامی دیگر هم نباشد. آیا این امور را می توان از ویژگی های انقلاب دانست؟ باز می توان مثال آورد: در جذب پرسنل اداری در وزارت خانه ها یا انتخاب نماینده مجلس یا رئیس اداره یا استاندار یا مأمور دولت، حتماً باید فرد مزبور نمازخوان، و زنش هم چادری باشد و حتی مانتویی نباشد. این قبیل نمودها زیاد است; ما اگر این ها را ویژگی ها و خصایص
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. این گفتار، ادامه گفتگو با مصاحبه شونده محترم، در گفتار پنجم از دفتر اول است که برخلاف بخش نخست، در آستانه تدوین و انتشار مجموعه «آخرین انقلاب قرن» انجام گرفته است.
[268]
متمایز کننده انقلاب اسلامی بدانیم، که الآن عملا می دانیم، به نظر من دچار یک شکل گرایی بسیار گمراه کننده و خطرناک شده ایم، و نتیجه این شکل گرایی و فرمالیسم، شیوع شدید ریا، دروغ گویی، ریش های کاذب، انگشترهای درشت بیواقعیت، نمازخواندن های دروغین و اعلام وفاداری های سیاسی خائنانه یا ریاکارانه و منافقانه خواهد بود. برای این که ما ویژگی های انقلاب را عملا این ها قلمداد کردیم و روز به روز بر شدت آن افزودیم. مثلا دعای سمات را تازگی ها من از رادیو می شنوم; پیشترها نبود. آقایان نشستند و دیدند عصرهای جمعه مردم بازی در می آورند و خوب نیست، دعای سمات را گذاشتند، یا دعای کمیل قبلا از رادیو پخش می شد، الآن تلویزیون هم دعای کمیل می گذارد و بعدش هم شکل هایی را نشان می دهد که باید گفت صور قبیحه واقعی هستند: دهن های کج، چهره های در هم فرورفته و در حال گریه که هرکه ببیند از دعا و از هر چیزی که هست مشمئز می شود. این ها را نشان می دهند، دلیلش هم نمی دانم چه می تواند باشد، غیر از منزجر کردن مردم از دین و دعا; در صورتی که در سنت های ما هنگام گریه کردن چراغ ها را خاموش می کردند که مردم همدیگر را نبینند، یکی که گریه می کند دلش نمی خواهد که شکل و حال گریه اش را دیگری ببیند، زیرا کار فردی است و اصولا این کار شیوع دادن ریاست; وقتی یک نفر حالی دارد و با خدا مناجات و گریه می کند شما حق نداری روی صورتش «زوم» کنی و در تلویزیون جلو شصت میلیون آدم نشان بدهی! حتی وقتی هم که رهبر انقلاب به مشهد مشرف می شوند تلویزیون همین ادای زشت را در می آورد که خیلی زننده است. وقتی این طور شد، در واقع ارائه ویژگی های اسلامی را در یک شکل گرایی خیلی منحط و ظاهری محدود کرده ایم و به جای تکیه بر اصول بنیادین انقلاب ـ مثل عدالت خواهی، تقوا، حفظ حرمت انسان ها، کرامت انسانی، صداقت، حسن عمل، اخلاق حسنه حتی با دشمن، گذشت و فداکاری و آنچه جوهره دعوت پیامبران الهی بوده و در سنت پیغمبر دیده می شود، این که حتی با دشمنانش سعه صدر داشت و برای جلب دشمن و جلوگیری از ازدیاد دشمن در برابر آن با علو طبع و با حلم رفتار می کرد ـ ما دقیقاً برعکس رفتار کرده ایم; سعه صدر نداریم، با دوستان خود خیلی تند رفتار می کنیم و دشمنی ها را در داخله انقلاب تشدید می کنیم. در این مدت نه تنها نتوانسته ایم به دوستان واقعی مان اضافه کنیم، بلکه هر چه بیشتر بر دشمنان خودمان، چه در داخل و چه در خارج، اضافه کرده ایم. اختلافات داخلی را زیاد کردیم نگرش های تند نسبت به روحانیت خیلی شدیدتر شده و گریز از مرکز در جامعه خیلی زیاد شده، نفاق گسترش یافته، و التزام مردم به احکام فردی دین، حتی نماز و روزه، دچار تزلزل شده است.
[269]
البته من کتمان نمی کنم که عده ای از مخلصین انقلاب و حزب اللهی ها و افرادی که با تمام وجود این انقلاب را حفظ می کنند، با صداقت، هم در حفظ مرزهای انقلاب، و هم در حفظ اخلاق خود می کوشند; در مجلس، در دولت، در سپاه، بسیج، وزارت اطلاعات، و همه جا افراد مخلص زیادند. من شخصاً از همه گروه ها می شناسم کسانی را که در رعایت احکام اسلامی فردی و خانوادگی دقیق هستند. ولی در سطح کلی بنده ادعا می کنم که جامعه به سوی گسست و بی تفاوتی و فروپاشی نهادها پیش می رود. مخصوصاً نسل جوان ما که اکثریت جمعیت ملت ایران را تشکیل می دهند، بی تفاوتی در آن ها بسیار مشهود است.(1) حال بعد از این مقدمه و مصداق یابی که بنده عرض کردم، همراه با یک نقد تند جامعه شناسانه از آنچه در جامعه ما می گذرد، و نیز تحلیلی از نسل جدید انقلاب که رهبر انقلاب، دوم خرداد را به عنوان دوران جدید انقلاب اعلام کردند و این به نظر من، مایه امید است، می رسم به پرسش شما که مجموعه ویژگی ها و خصیصه های متمایز کننده انقلاب اسلامی چیست; پاسخ این است که این ها همان عناصری است که انبیای خدا و پیغمبر اسلام آوردند، و اولیای دین، علما، فقها و معلمان دینی ما در طول تاریخ داشتند; یعنی زهد، تقوا، عنایت به آخرت، توجه به قرب الی الله، چیزهایی که ما در تمام «صحیفه نور» از اول تا آخر می بینیم، و ابعادی که در شخصیت امام به عنوان یک اسوه که همه میراث گذشته اسلام را بر دوش می کشید قابل مشاهده است; مانند از دنیاگذشتگی و بی اعتنایی به مظاهر دنیا.(2) این ها
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. همین جا بگویم که دوم خرداد و روی کار آمدن آقای خاتمی به عنوان رئیس جمهور حلقه وصلی شد بین نسل جدید انقلاب و نسل اول انقلاب، نسل جدید و روحانیت، نسل جدید و پیکره انقلاب. این حلقه وصل به این خاطر پیدا شد که مردم در آقای خاتمی چهره نسل جوان را دیدند که به آن ها ارزش می گذاشت و این ایجاد شخصیت در جوان باعث شد که تا حدی از آن روند گسسته شدن کاسته شد و الآن پیوسته شده; و این البته تنها عاملی است که ما داریم. من خدمت آقای خامنه ای نوشتم و به آقای هاشمی هم گفتم که چه می شد اگر آقای خاتمی امام جمعه می شد و ما می توانستیم به وسیله ایشان در مسند امام جمعه فوج فوج جوان ها را به نماز جمعه ببریم و آن حالت گریزی که جوان ها از نماز جمعه دارند و الآن در نماز جمعه، تنها یک قشر خاصی شرکت می کنند، شکسته می شد.
2. توصیف من نه به عنوان تعریف از امام، بلکه به خاطر عقیده ای است که از چهل سال پیش به ایشان به عنوان استادی عارف و از دنیا گذشته و صاحب منش بزرگواری و آراسته به اخلاق و عرفان دارم; کسی که بدون توجه به این که رهبر انقلاب است یا استادی در قم، در اوج قدرت و محبوبیت و شهرت است یا در کنج عزلت، همه کار را برای خدا می کرد. گفتنی است که من از سال 37 با حضرت آیت الله خامنه ای در دوران طلبگی رفیق شدیم. از آن ایام تاکنون، چه در ایامی که در قم در اتاق های طلبگی مدرسه حجتیه، من و آیت الله خامنه ای و مرحوم آقا سید کمال شیرازی و گاهی اخویمان، علی آقای حجتی، به صورت گعده طلبگی می نشستیم و ایشان قرآن می خواندند یا دیوان حافظ می خواندند و حالت گریه ای داشتند، و چه زمانی که ما در ایرانشهر در سال 56 تبعید بودیم و در یک خانه با هم نماز و دعا و قرآن می خواندیم، و چه در ایام انقلاب بعد از آن که امام به پاریس آمدند و جلساتی در منزل آقای موحدی کرمانی یا سایر دوستان داشتیم و آقای ربانی شیرازی و شهید بهشتی نیز تشریف داشتند، و یا ایامی که نماینده مجلس بودند و بعداً رئیس جمهور شدند و در مدت شش سال از ریاست جمهوری شان در خدمت ایشان به عنوان مشاور فرهنگی بودم، بنده واقعاً ایشان را شاگرد راستین امام شناخته ام. در عین حال این امر بدین معنی نیست که در دیدگاه ها و استنباط ها و اجتهادهای سیاسی و بررسی مسائل و روش ها یکسان بنگریم و اختلاف نظرهایی با هم نداشته باشیم; چنانکه من با حضرت امام هم نظرات متفاوتی داشتم و در مراحلی چه در زمان امام و چه بعد از امام، چه در مسائل نظری و چه در مسائل عملی گاهی اختلاف نظر داشتیم. به هر حال من، هم مرحوم امام را و هم آیت الله خامنه ای را به عنوان عناصر مقوّم انقلاب می شناسم. عده ای می گویند که ما رهبری آقا را قبول داریم; پس باید در روش ها و برنامه ها از خودشان اجتهاد نکنند و جلوتر از ایشان راه نروند. وقتی ایشان می گویند در خیابان نباید به هم بپرید یا با کافری که با شما دشمنی نمی کند، شما حق ندارید خشونت بکنید، آیا این خشونت های خیابانی بر خلاف رویّه رهبر انقلاب نیست؟ این باند بازی ها، راست، چپ، همه به نظر من بر خلاف رویه آیت الله خامنه ای است. این را هم عرض کنم که من ایشان را از تبار روشنفکری روحانیت نسل جدید می دانم; ایشان پیشتاز روشنفکران روحانی بود، در همان زمانی که دکتر شریعتی در صف مقدم چهره های روشنفکری مذهبی بود یا مرحوم مهندس بازرگان در این جریان حرکت می کرد، آیت الله خامنه ای در این تبار بودند. ما که با هم بودیم، همیشه آقای خامنه ای در میان سنتی ها به عنوان فردی نامقبول شناخته می شد. شهید بهشتی، شهید مطهری و آیت ا... طالقانی نیز همین طور بودند. این ها از تبار روشنفکری روحانیت هستند که روحانیت سنتی آن ها را قبول نداشت. متأسفانه الآن روحانیت سنتی بیشترین سوء استفاده را از رهبری انقلاب می کند و روشنفکران روحانی هم به دلیل جوانی و مقداری شتابزدگی و پاره ای خصوصیات که در جای خودش بررسی می شود، قدر رهبری انقلاب را نمی دانند و آن طور که باید و شاید، نسبت به ایشان آن طور که لازمه قدرشناسی از یک رهبر است، انجام نمی دهند. البته جای این سؤال باقی است که چرا این طور شده است. من خود، گاهی به همین روحانیونی که خودشان را غیر سنتی و امروزی می دانند و در گروه روشنفکران هستند، گفته ام که یک علت این که دیگران از آقای خامنه ای سوء استفاده یا استفاده نادرست می کنند این است که شما از قدیم راهتان را از ایشان جدا کردید. یادم می آید در زمان ریاست جمهوری آقای خامنه ای یک عده از همین ها با نفوذ در بیت امام یا از راه های مختلف، که جزئیاتش را بنده عرض نمی کنم، آقای خامنه ای را تنها گذاشته بودند; به طوری که ایشان که رئیس جمهور بودند چه از ناحیه دولت مهندس موسوی، چه از ناحیه بعضی از افراد کابینه و چه از ناحیه آن آقایان روحانی که خودشان را روشنفکر می دانند، در مضیقه بودند. من در یادداشتی هم که در روزنامه جامعه چاپ شد نوشتم که مظلوم تر از خاتمی سرورمان، حضرت آقای خامنه ای، است که از دو سو مورد ستم قرار می گیرد.
[270]
عناصر مقوّم انقلاب است; حدوثاً و بقائاً. به هر حال، خصیصه ها و ویژگی های متمایز کننده این انقلاب به طور خلاصه، عبارت است از غلبه و حاکمیت عدالت، اُلفت، گذشت، نوع دوستی، مردمداری، کم کردن دشمن، زیاد کردن دوست، جذب حداکثر، دفع حداقل، آینده نگری، فهم سیاست، فهم اداره مملکت. این ها عناصر مقوّم انقلاب
[271]
است و من عقیده دارم که ما دچار یک نوع شکل گرایی کشنده شده ایم; فروع و مظاهر و شعایر را جایگزین این خصیصه های جوهری انقلاب و اسلام کرده ایم. اسلام خصیصه هایش همین است، دیگر ادیان الهی نیز خصیصه هایشان همین است و همین عناصر، حدوثاً باعث شد که انقلاب پیروز شود; یعنی همبستگی و وحدت مردم که با فراموش کردن کینه ها و اختلاف سلیقه ها، همه یک جا جمع شدند، فداکاری و گذشت زیاد شد و حماسه شهادت بالا گرفت و سپس انقلاب به ثمر نشست; بقائاً هم همین عوامل و عناصر و مفاهیم باعث می شود تا ما بتوانیم انقلاب را واقعاً ادامه بدهیم.
* جناب عالی فرآیند اندیشه تأسیس حکومت اسلامی را از بدو مطرح شدنش در فکر و فرهنگ شیعی چگونه تحلیل می کنید و نقطه تولد این فکر را چه زمانی تلقی می نمایید. گرچه ما شکل مدوّن و جامعِ عرضه شدن این اندیشه را در تفکر حضرت امام می بینیم و طبیعتاً برجسته ترین شکلش را هم در همین اندیشه باید بررسی کرد، در عین حال اگر مبنای بحث ما اندیشه حضرت امام باشد، نکته ای که امروزه هم مطرح است این است که آیا میان اندیشه امام درباره حکومت اسلامی یا ولایت فقیه، قبل و بعد از انقلاب می توان قائل به تحولی شد و تفکیکی را در این مورد بازشناسی کرد؟ چنانکه برای مثال، ولایت فقیهی را که حضرت امام در درس هایشان قبل از انقلاب مطرح می کردند و در کتاب بیع شان مدوّن شده، علی الاصول حکومتی است متکی بر نهادها و بنیادهای فقهی; ولی بعد از انقلاب در بحث هایی که با علمای قم دارند می بینیم حکومتی فراتر از نهادهای فقهی مطرح می شود و به مثابه حکم اولیه مقدم بر دیگر احکام اولیه دینی تفسیر می شود ـ یعنی حتی فراتر از بحث ضرورت و حکم ثانوی ـ و اساساً بحث مصلحت هم در اینجا مطرح می شود، که به نظر می رسد تفاوتی روشن با اندیشه ای که امام پیش از انقلاب داشت پیدا می کند. یا نمونه دیگر، این که خودشان تصریح دارند قبل از انقلاب، از ما می پرسیدند آیا در حکومت دخالت خواهید کرد؟ می گفتیم: نه، ما همان کار آخوندیمان را می کنیم، و اگر خلافی دیدیم برخورد می کنیم. ولی حالا می بینیم که نمی توانیم; اگر بخواهیم رها بکنیم، ایران به دهان آمریکا و روس خواهد رفت. در نتیجه ما دخالت می کنیم تا وقتی که افراد صالحی پیدا بشوند; یعنی در واقع یک زمان قائل به نظارت هستند به عنوان وظیفه ولی فقیه، ولی وقتی که به مصدر امر می رسند می گویند: حال یک اشتباهی کرده ایم، نباید بترسیم از این که صریحاً بگوییم اشتباه می کردیم. حالا می فهمیم که خود عالِم دینی باید مجری حکومت بشود. ممکن است شاخص های دیگری هم مورد نظر حضرت عالی باشد. بر این اساس، آیا می توانیم تحولی را در مورد اندیشه امام نسبت به ابعاد مفهومی حکومت اسلامی در قبل و بعد انقلاب بازشناسی کنیم؟.
[272]
* مسئله ولایت فقیه همان طور که الآن مطرح می شود و درس امام هم در نجف بر همین مبنا بود، در ضمن مسئله نیابت عامه امام زمان(عج) مطرح می شود. نخست، تنها خداست که حق حکومت دارد و از سوی خداوند پیامبر است که حق حکومت دارد. بعد از پیامبر، امام منصوب از طرف او حق حکومت دارد و بعد از امام معصوم هم در زمان غیبت، تنها نایب عام امام با همان صفاتی که در روایات گفته شده، یعنی «صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاً لأمر مولاه»، به استناد روایاتی که مبنای فقهی ولایت فقیه است، حق حکومت پیدا می کند. این امر به اندیشه تشیع باز می گردد. به همان دلیل که پیغمبر را حاکم بر حق می دانیم و حضرات ائمه معصومین را ائمه بر حق می شماریم، به همان دلایل و طبق موازین فقهی، حکومت، حق نوّاب امام معصوم تلقی می شود. این، اصل ریشه تاریخی و کلامی و فقهی ولایت فقیه است. در مورد حدود ولایت فقیه و این که جانشینی نواب عام در چه حدی است، طبق مبنای شیعه و به مقتضای «النبی أولی بالمؤمنین من انفسهم» که در قرآن است یا « ما کان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضی الله و رسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم»، اختیارات برای پیامبر و امام تام است و شامل همه مسائل حکومتی می شود; جانشین امام نیز می تواند از چنین موقعیتی برخوردار باشد. البته بین فقهای شیعه از ابتدا تا کنون در باب قلمرو نفوذ و گستره تصرفات ولی فقیه اختلاف بوده است و اکثر فقها آن را محدود می دانستند و کم بودند کسانی که تمام اختیارات امام معصوم را برای ولی فقیه قائل باشند. برخی در گوشه و کنار، مثل عوائد نراقی یا شبیه آنچه از ایشان نقل می شود مقداری توسعه بیشتر قائل می شدند. مثلا در کتاب کشف الغطاء مرحوم حاج شیخ جعفر، مفاد حکمی که ایشان به فتحعلی شاه داده مندرج است، که بر اساس آن فتحعلی شاه، نایب حاج شیخ جعفر قرار می گیرد; گویا در آن زمان حق حکومت مربوط به این فقیه بزرگ بوده است و شاه زمان از طرف او مأمور اجرای حکومت می شود. اما علت این که ـ همان طور که شما می گویید ـ این مسئله، در آثار گذشته فقها به طور دقیق روشن نیست، این است که ما در گذشته تاریخی مان در مقام بیان نظریه، پشتوانه اجرایی در اختیار نداشتیم و صرفاً نظری بحث می کردیم. بحث های نظری نیز چون پشتوانه واقعی ندارد، بیشتر مجرد است; چنانکه مباحثی که حضرت امام در نجف ایراد کردند یا مطالبی که از ایشان نقل شد مبنی بر این که نمی خواهیم خودمان حاکم بشویم و می رویم درس می خوانیم، بدین وجه قابل تفسیر است. یعنی امام هیچ وقت به نظرشان نمی رسید که حکومت تام و تمامی به دست روحانیت بیفتد. اوایل که مسئله انجمن های ایالتی و ولایتی شروع شد، اگر در ذهنشان هم این مسئله بوده،
[273]
چنانکه برخی معتقدند در کتاب کشف الاسرار با لسان عرفانی اشاراتی شده و امام از همان دوران طلبگی پیش بینی می کرده و درصدد تأسیس حکومت بوده، بنده به این «تفرّس» خیلی مطمئن نیستم. من اندیشه ولایت فقیه و تفسیر حضرت امام از حکومت اسلامی را قبل و بعد از انقلاب چنین می فهمم که امام مبنای نظرشان همان فقه سنتی بود و استدلال هایشان هم در رساله ولایت فقیه که به فارسی تدوین شده و در درس های ایشان در کتاب بیع، روال فقه سنتی و استنباط معمولی فقها را دارد. به علاوه، آنچه ایشان در سخنرانی هایشان در نجف یا پاریس یا ایران، قبل از انقلاب و اوایل انقلاب مطرح می کردند، با ذهنیت تاریخی شان بوده است. پس این کلام امام که «ما می رویم دنبال درسمان یا روحانیت طالب حکومت نیست»، موضعی دائمی و نظری فرا تاریخی نمی توانست باشد و هیچ گاه نیز مخالف با ولایت فقیه نیست;در ولایت فقیه نیز همان طور که در مورد شکل حکومت اسلامی گفتم، عدول مؤمنین می توانند حاکم باشند، و فقها اگر قدرت اداره ندارند شایسته است تئوریسین و نظریه پرداز یا ایدئولوگ و طراح باشند; همان کارهایی که مشاوران عالی رتبه حکومتی در کشورهای دیگر می کنند. این نه مخالف ولایت فقیه است و نه مخالف حکومت اسلامی; و اگر حکومتی هم این گونه تشکیل شود، غیر اسلامی نیست. در تحولات پس از انقلاب نیز، قبل از تأسیس مجلس خبرگان و نگارش قانون اساسی، مسئله در نظر امام شکل خاصی نداشت و از نظر اجرایی شکل بندی کالبدی نظام جمهوری اسلامی روشن نبود و تنها یک نظریه مجرد بود. هنگامی که امام پاریس بودند همیشه تشکیل مجلس مؤسسان موضوع بحث بود. بعد که ایشان ایران آمدند و انقلاب پیروز شد و مقدمات تشکیل مجلس مؤسسان به وجود آمد و آن تنش های داخلی در اعضای دولت موقت و روحانیون بالا گرفت و ماجرای علنی اش بعدها خیلی توسعه پیدا کرد، این نگرش فقهی قوّت یافت که باید احکام اسلام اجرا بشود و حکومت دینی باشد، و از اینجا مسئله تشکیل مجلس خبرگان مطرح گشت. در واقع ذهنیتی هم که از زمان مشروطیت و سرنوشت شیخ فضل ا... در نزد امام و سایر روحانیون وجود داشت و تصوری که از زمان نهضت ملی و اختلافات بین آیت ا... کاشانی و دکتر مصدق پیش آمد، از سویی و حضور گسترده احزاب رنگارنگ، روزنامه ها، لائیک های ضد دین، ملّیون غیر مذهبی ـ که ضد دین نبودند ـ حضور طرفداران دو آتشه دکتر مصدق و مخالفان سرسخت آیت ا... کاشانی و مخالفان شیخ فضل ا... نوری در دولت موقت شرایطی را به وجود آورد که روحانیت و مخصوصاً امام احساس خطر کردند که اگر مجلس مؤسسان تشکیل بشود، با وفور این گونه احزاب و گرایش های مختلف و نفوذ
[274]
گروه ها، سرنوشت انقلاب به مسیری نامعلوم، در جهت تأمین اهدافی خاص، کشیده شود.
گرچه ممکن است مسئله ولایت فقیه آن گونه که در مجلس خبرگان قانون اساسی تصویب شد، مخصوصاً پس از بازنگری که با قید مطلق آورده شد، به لحاظ نظری حتی با اتکا بر مبانی فقهی، قابل تأمل و گفتگو باشد; همچنان که برخی از علمای سنتی ما هم آن را قبول ندارند، پاره ای از روشنفکرها هم آن را قبول ندارند، خواه علما و روشنفکرهای دینی، از قبیل علامه حاج آقا مهدی حائری - که در کتاب «حکمت و حکومت» مسئله را به صورت یک «پارادوکس» ذکر می کند - و خواه دیگران. ولی احساس خطر امام و کسانی مثل شهید بهشتی در اثر ظهور جریان ها و تضارب آرائی که در ایام تشکیل مجلس خبرگان به جای مجلس مؤسسان به وجود آمد، زمینه های اصلی تدوین آن را به وجود آورد. بنابراین، امام در اینجا با توجه به واقعیت ها و جریان های جاری کشور و نیروهای موجود و گرایش های فکری مختلف ـ که سالم ترین و مطمئن ترینشان به نظر من، گرایش نهضت آزادی بود ـ در آن مقطع تاریخی اصرار داشتند که ولایت فقیه در قانون اساسی بیاید و شهید بهشتی و برخی دیگر نیز دنبالش را می گرفتند. اگرچه در یک توجیه بدبینانه، پاره ای از ملیون کسانی مثل مرحوم دکتر آیت که از اعضای حزب زحمتکشان بود، و همچنین مرحوم دکتر بقایی کرمانی را از عوامل دخیل و صاحب نقش در طرح مسئله ولایت فقیه تلقی می کنند; با این توجیه که آن ها به خاطر مخالفت با ملّیون و مصدقی ها این کار را کردند و با تحریک روحانیت تلاش نمودند که دور را از دست نهضت ملی یا نهضت آزادی بگیرند. اما اصل مطلب، به عقیده من، همان بود که به عرض رسید.
* یعنی تا قبل از انقلاب، این مسئله در حد ایده مطرح بوده است و از لحاظ عملی ما درگیر نشده ایم و طبعاً طرح اجرایی هم نباید بدهیم. ولی بعد از انقلاب وقتی که از نزدیک با قضیه مواجه می شویم و به طور عینی می خواهیم با واقعیت ها روبه رو شویم، تغییرات و تحولاتی رخ می دهد و انعکاس و بازتاب این تحولات در اندیشه های فقهی امام خمینی منتهی به اندیشه ولایت مطلقه می شود..
* دقیقاً همین طور است. در واقع در این تفسیر، ما یک دلیل منطقی و روند عقلایی برای تحول فکر امام می بینیم و این بر خلاف کسانی است که از این تحول اندیشه در فکر امام، با تعبیر منفی یاد می کنند و یا آن را به معنی تذبذب و برگشتن امام از حرف هایشان می دانند، یا به دنبال کشف تناقض در حرف های امام هستند.
* به نظر شما آیا برداشت های نهایی حضرت امام که علی القاعده بر پایه تفسیر .
[275]
جدیدی از فقه شیعه و جایگاه حکومت در فقه شیعه ارائه می شد، و در واقع یک نوع اندیشه اجتماعی جدید براساس مبانی فقهی را تصویر می کرد ـ که در این اندیشه جدید، حقوق عمومی و دولت جایگاه ویژه ای داشت، همچنان که در فقه گذشته ما غالباً موضوعات مربوط به حقوق خصوصی مطرح بود و برجستگی داشت ـ توانست بر جریان غالب فقهی حوزوی، بویژه در عرصه اندیشه اجتماعی فقه شیعه تأثیر گذار باشد و احیاناً بسط منطقی خودش را خصوصاً بعد از درگذشت حضرت امام پیدا کند؟
* باز برمی گردیم به همان مسئله عرفی بودن یا شرعی بودن حکومت. من این مسئله را برای خودم این گونه حل کرده ام که ما در فقهمان دو قسم احکام داریم: احکام امضایی و احکام تأسیسی. در احکام امضایی که نود درصد یا بیشتر فقه را تشکیل می دهد عرف عقلا و سیره عقلا مورد تصویب است و حتی در امضای فقهیِ احکام، فقهای ما در فتاوی اجتهادی شان متمسّک به سیره عقلا می شوند. مثلا در باب «معاملات» ممکن است فقیه، هیچ دلیل فقهی ای پیدا نکند که فلان معامله درست است، اما چون عقلا در دنیا این کار را می کنند می گویند به دلیل سیره عقلا درست است. بر اساس «الزام بما التزموا»، همه ادیان و همه ملت های دنیا اگر طبق موازین خود عمل کنند، از نظر ما عقود و ایقاعاتشان صحیح است; ما حکومت های دنیا را به همین دلیل «رسمی» و «مشروع» می دانیم که براساس موازین عقلایی ملت خودشان تشکیل شده اند، ما با دولت فرانسه یا انگلیس یا روسیه یا هر کشور از کشورهای غیراسلامی دنیا معامله می کنیم و آن ها را مالک و صاحب حق می دانیم و این از نظر فقه ما تصویب شده است و پشتوانه فقهی دارد; یا اقلیت های مذهبی با این که مسلمان نیستند طبق اصول خودشان و برخلاف شریعت ما ازدواج می کنند و ما آن را قبول داریم و قانونی می دانیم و بچه های آن ها را حلال زاده می دانیم. این همان امضای عرف عقلای دنیاست.
اما در باب طرح نظریه دولت و مسئله حکومت در اندیشه اسلامی، باید بگویم که فقه را امام در جریان عمل متحول کرد، به طوری که توانست راهگشا باشد و بتواند مشکلات عملی جمهوری اسلامی را حل کند. ما اگر از این دریچه نگاه نکنیم، بعضی ها اصلا عقیده ندارند که ما در همه مسائل لازم است رجوع به فقه بکنیم; اما برمبنای نظر امام که فقه متکفل بیان همه امور است و این مجتهد و حاکم اسلامی و ولی فقیه است که می تواند از فقه به نحو مقتضی استنباط کند. کارهایی که امام کرد بر این اساس است; توان بالقوه ای در فقه ما بوده و امام، آن را قابل تطبیق با مسائل جاری ساخت، پاره ای از مقولات فقهی به دست امام از حالت قوه به مرحله فعلیت رسید;
[276]
چنانکه در تشکیل «مجمع تشخیص مصلحت»، ایشان مسئله عرفی و عقلایی «تشخیص مصلحت» را که باز مبنای فقهی دارد تأسیس کردند و گفتند چنانچه شورای نگهبان مبنای حقوقی و فقهی قانون مصوب مجلس را پیدا نکرد، مجمع تشخیص مصلحت بر مبنای مصلحت عام، که آن هم باز مبنای فقهی دارد ـ چون احکام فقهی بر حسب مصالح و مفاسدند ـ نظر بدهد.
* البته مصالح احکام، مسائلی است که ما از آن مطلع نیستیم، و در بیشتر احکام نیز بدان تصریح نشده است!.
* ولی باید کشف کنید. چرا می گویند طبیب محرم است؟ چرا زن مسلمان که حرام است مرد اجنبی به بدنش نگاه یا آن را لمس کند، فقها همه جایز می دانند که پزشک بدن او را لمس و یا جراحی کند؟ همه این ها برای مصلحت واقعی است. یعنی آن حرمت نگاه به زن نامحرم مصلحت کمتری دارد و مصلحت حفظ جان این زن بالاتر است. بنابراین، این نگاه جایز می شود یا اگر زن نامحرمی دارد غرق می شود، شما می توانید با تمام وجودتان بروید و آن زن را نجات بدهید، هر چند که تمام بدنتان با نامحرم تماس بگیرد. پس چیزی که حرام بیِّن و خیلی زشت است، در اینجا واجب می شود. این احکام ثانوی در سراسر فقه وجود دارد و تشخیص مصلحت هم همین است; تشخیص مصلحت یعنی مبنای مصلحت را این آدم تشخیص می دهد، منتها تشخیص عرفی اش را می دهد، یعنی همان چیزی که شورای نگهبان از نظر فقهی تشخیص نداده و رد کرده بود. به نظر من تطوّری که در نگرش فقهی امام پیدا شد، هیچ انحرافی از مبانی پذیرفته شده فقهی ندارد و مایه هایش در فقه سنتی ما موجود است. به تعبیر دیگر، فقه پویا مرحله تکاملی فقه سنتی است و با اتکا به فقه سنتی زاده می شود. امام با همه اندیشه نوگرایش، اتکا به فقه جواهری می کند و با تأکید، درباره فقه جواهری صحبت می کند و می گوید چارچوب فقه جواهری باید بماند. پس عیب فقه سنتی ما عدم احاطه فقهای سنتی بر مسائل و عدم امکان تطبیق اصول بر فروع و عدم امکان رد فروع بر اصول یا استخراج مسائل مستحدثه از مبانی عام است. ولی امام این خصوصیت و این حریت را داشت که می توانست چنین استنباط بکند. پاره ای از فقهای امروز ما هم این گونه هستند.
* ظاهراً به نظر نمی رسد که بعد از فوت حضرت امام، آن تحولی که امام شروع کرد و در واقع مبانی اجتماعی اندیشه فقهی را تکان داد و مبانی جدیدی را مطرح کرد، بسط منطقی خودش را ادامه داده باشد! .
* علتش این است که بعد از امام، رهبر انقلاب در سطح مراجع زمان مانند
[277]
آیت الله گلپایگانی و آیت الله اراکی نبودند و بعد از فوت این ها هم باز مراجع تقلید مقبول و غیرمقبولی بودند که از نظر علمی، استاد آقای خامنه ای محسوب می شدند. مراجع موجود هم اگر نگوییم همگی از حیث فقهی برتری دارند، دست کم، خودشان را برتر از آقای خامنه ای می دانند. نهایت این که بگوییم سطح فقهی آقای خامنه ای در عداد آقایان مراجعی است که الآن در قم هستند. با این وصف، مسلماً آیت الله خامنه ای اگر نظرات تحول گرایانه ای مثل نظرات امام داشته باشند نمی توانند ابراز کنند; زیرا با عکس العمل شدید روحانیت مواجه می شوند. امام با آن موقعیت تثبیت شده و مزیت هایش، از طرف علمای هم عصر و هم قطارهای خود مورد اشکال بود و اگر نبود قدرت حکومتی امام، مسلّماً امام با این فتواهایی که در مورد شطرنج، مسائل زنان و در مورد موسیقی داد، از کسانی بود که خیلی مطرود شده بود و همه از ایشان برمی گشتند و در تاریخ فقه شیعه به عنوان آدم شاذّی که «لایعبأ به» و «لایعتنابه» از او نام برده می شد! و قطعاً کسی پیروی از فتوای امام نمی کرد; چنانکه هنوز هم شما در افتاهای مراجع تقلید در رساله ها می بینید که موسیقی را مطلقاً حرام می دانند، یا ریش تراشی و بازی شطرنج را مطلقاً حرام می دانند. پس توقع این که آیت الله خامنه ای بتوانند آن تحولی را که امام شروع کرده بود ادامه بدهند، نابجاست. سایر آقایان هم که از نظر فکری پیشرفته هستند، نظیر آیت الله منتظری که به نظر من آن تفکر نو و پیشرفته را دارند، دیگر مطرح نیستند و مشکل سیاسی دارند امثال آقای جناتی هم شما می بینید که بندگان خدا در حوزه منزوی و مهجور هستند، گرچه حرف هایشان را می زنند. البته همین حرف هایی که از امثال آقای جناتی یا محقق داماد و دیگر طلبه های جوان تر زده می شود، بارقه های امیدی است که در آینده بتوانند راه امام را ادامه دهند. در عین حال باید بگویم که کار امام را ما نمی توانیم انجام دهیم; من در یک سری از مقالاتی که در روزنامه، در زمینه موسیقی و شطرنج و مسائل مختلف، تحت عنوان فقه متطور نوشتم، با این که امام در حیات بودند و من هم مطالبم را بر مبنای فتاوی ایشان می نوشتم، اما آقای بجنوردی که آن روز عضو شورای عالی قضایی بود، به من گفتند مطالبی که شما می نویسید بسیار عالی است، ولی علیه شما صحبت می کنند. گفتم بالاتر از این را امام گفته و من به دنبال امام حرکت می کنم. ایشان به نکته خوبی اشاره کرد که امام کوه است و کسی نمی تواند به او لطمه بزند، ولی ماها را می زنند! البته اکنون خود آقای بجنوردی در اجتماع حرف هایی می زند، ولی به هر حال ماها نمی توانیم آن اثر را بگذاریم. اشکال کار ما، هم سیاسی است و هم سنتی. یعنی اگر آیت الله خامنه ای بخواهند این تحول امام را ادامه بدهند هم اشکال سنتی
[278]
دارد، چون ایشان همتراز امام نیست، و هم اشکال سیاسی، که این کار به رهبری اش لطمه می زند و به هیچ وجه صلاح نیست که ایشان کاری بکند که به رهبری اش لطمه بخورد; گیرم که حق باشد. و من می دانم که ایشان نظرات نوی در زمینه های مختلف دارد، و از نظر قدرت تفکر و عمق تفکر هم از دیگران کمتر نیست; گرچه حجم مطالعات ایشان به خاطر اشتغالات سیاسی کمتر است.
* در بعضی از مقالات چنین گفته می شود که اصلی ترین دستاورد جمهوری اسلامی نظریه ولایت فقیه بوده است; بعضی دیگر استقلال سیاسی را برجسته ترین محصولی می دانند که انقلاب در پی آورده است. حضرت عالی چه مواردی را از زمره تحولات و نتایج عمده ای که ناشی از وقوع انقلاب اسلامی است، می دانید؟ به علاوه، امروزه درگیری ها و معضلات اصلی ما را حول کدام موضوعات و مسائل تلقی می کنید؟.
* بدون هیچ گونه تعصبی باید بگوییم که بازیافت هویت ملی و اسلامی، مهم ترین چیزی بوده که گیرمان آمده است; یعنی ملت ایران، هم هویت ایرانی اش را باز یافته و هم هویت اسلامی اش را. ایران در قرن های اخیر به عنوان یک قدرت مستقل مطرح نبود و ما زیر نفوذ بیگانه بودیم، از صفویه به این طرف، ما چنین احساس قدرت مستقلی نمی کردیم; البته در زمان صفویه این حالت در ایران به وجود آمد، چون نخستین دولت شیعه ای بود که در مقابل دولت جهانی عثمانی شکل گرفت. در نتیجه، حیات ملی ایران در این دوره تجدید شد و با همه اشکالاتی که بر دوره صفویه وارد است، بازیافت هویت ایرانی و اسلامی در این زمان قطعی است. این امر عیناً در زمان انقلاب اسلامی تکرار شد. فرقش با زمان صفویه این بود که در زمان صفویه دولت در مقابل دنیای اسلام و دولت عثمانی بود و اوج درگیری های مذهبی، جنگ ها و ایراد ناسزاها به خلفای راشدین پدیدار شد، چنانکه در کتاب ها می نوشتند و در منبرها و حتی در اذان ها می گفتند و این رسم ناپسندیده همین طور ادامه پیدا کرد. اما پیام انقلاب اسلامی وحدت شیعه و سنی بود که خود امام و آیت الله خامنه ای و همه مسئولان این مسئله را ترویج کردند و انقلاب اسلامی به عنوان تجدید حیات اسلامی در دنیا مطرح شد، به طوری که اکنون دنیای سنی هم به ما به عنوان یک انقلاب اسلامی می نگرد، با این که می داند که ما شیعه هستیم. در واقع نه آن ها آن تعصبات زمان صفویه را دارند و نه ما. البته شیعه کشی در پاکستان و در افغانستان وجود دارد، در ایران نیز ضدیت با سنی و لعن بزرگان اهل سنت هنوز در محافل مرتجع و عقب افتاده ما، علی رغم نظری که امام داشتند و رهبر انقلاب دارند، جریان دارد. از دیگر دستاوردها این که اکنون ما رئیس کنفرانس اسلامی، عضو فعال جنبش غیر متعهدها و
[279]
منادی استقلال در کل جهان سوم، هستیم. به علاوه، «انتفاضه» و تجدید حیات انقلاب فلسطین، انقلاب الجزایر، خروج شوروی از افغانستان، ظهور حزب رفاه در ترکیه، و اوجگیری نهضت مسلمانان سودان و تشکیل دولت اسلامی در آن کشور، و تجدید حیات انقلاب اسلامی مصر و حتی شاید فروپاشی شوروی، همه مسائلی است که بعد از انقلاب ما و تحت تأثیر آن رخ داده، و ما باید ربط و نسبت این تحولات اساسی را که در کل دنیا یا در دنیای اسلام پیدا شده، با انقلاب اسلامی بسنجیم و ببینیم تا چه اندازه این وقایع به یکدیگر و به انقلاب اسلامی مربوط است. شما ممکن است بگویید پاره ای از این ها به انقلاب ما مربوط نیست، ولی مسلّماً نهضتی که در جهت تجدید حیات هویت و تمدن اسلامی در دنیا شده، بر وقوع این تحولات اثرگذار بوده و در این مورد می توانیم به نوشته هایی که رهبران نهضت های اسلامی و یا حتی مخالفان ما در دنیا دارند، مراجعه کنیم. پس خلاصه می توان گفت که بازیافت هویت اسلامی و ایرانی در داخل، و اثرات مثبت و فراگیر انقلاب ما در تجدید حیات اسلامی در خارج و در جهان اسلام، و در نتیجه، عطف نگرش جدید دنیا به اسلام از آثار قطعی انقلاب ماست; به طوری که اکنون در آکادمی های معاندترین بخش از دشمنان اسلام، یعنی صهیونیست ها و دولت غاصب اسرائیل، مطالعات شیعه شناسی و اسلام شناسی شروع شده است.
اما چالش ها و معضلات: نخست، مسئله فکری و نظری در مورد انقلاب است; مسئله ولایت فقیه و حدود حاکمیت اسلامی و حدود دخالت روحانیت در انقلاب که از اول هم با ابهاماتی مواجه بوده و تا کنون هم حل نشده باقی مانده است و روحانیون همچنان مصرّند که باید نقش اول را داشته باشند. در طول این مدت مخالفان این فکر بیشتر شده اند، چه در میان روشنفکران دینی و چه در خود حوزه علمیه، و به هر حال، مسئله ولایت فقیه با پرسش های اساسی روبه روست و نسبت آن با دموکراسی دچار چالش عظیمی است. مسئله حقوق بشر و حاکمیت دینی و مسئله روابط بین المللی جمهوری اسلامی دچار پرسش های بسیار اساسی و مهم است. مسائلی هم که از ناحیه امثال آقای دکتر سروش، به عنوان یک متفکر نوآور و نواندیش درباره تکثر گرایی یا «قبض و بسط معرفت دینی» یا «دین اقل و اکثری» مطرح شده، بسیاری را مضطرب کرده و آقایان گاهی تند و گاهی کند جواب می دهند; ولی به هر حال سراسیمه جواب می دهند و اصولا بسیاری از برخوردها غیر منطقی است. کسانی مثل آقای محمد مجتهد شبستری یا جوان هایی مثل آقای کدیور یا افراد دیگری در روحانیت پیدا شده اند که از ریشه، مبانی ما را مورد نقد قرار می دهند و مبانی فقهی را زیر سؤال
[280]
می برند. در متن حوزه علمیه، نظرات امثال آقای جناتی، آقای مرعشی و یا آقای مهدی حائری، که به نظر من برجسته ترین فقیه و فیلسوفی است که فلسفه عصر را می شناسد و با دنیای خارج آشناست و به زبان بیگانه مسلط است و دارای افکار و آراء جدیدی است. (آقای حائری شاید شاخص ترین فردی باشد که بین فلسفه اسلامی و فلسفه غرب جمع کرده; مضافاً این که از بیت روحانیت است و فرزند مرحوم آیت الله العظمی حائری، مؤسس حوزه علیمه قم، است و در عین حال نظریات بسیار جدیدی دارد که با روحانیت سنتی ما و با نظریه ولایت فقیه مخالف است.) این ها چالش های اصلی ماست; و ما نمی توانیم با جسارت و با فحش و ناسزا و هتک حرمت نسبت به یک عالم دینی مثل آقای حائری در مقام پاسخ برآییم. پیدایش آقای خاتمی در عرصه سیاست و پیام دوم خرداد و طرح اندیشه جامعه مدنی و قانون گرایی و توسعه سیاسی و تشنج زدایی در عرصه بین المللی و به رسمیت شناختن اندیشه های مختلف دینی، و نظریه گفتگوی تمدن ها که از زبان رئیس جمهور به دنیا عرضه شده، به نظر من در دید دنیا نسبت به ما تحول ایجاد کرده و باعث امید و نشاط نسل جوان در داخل شده است. این نیز چالش جدیدی است که روحانیت سنتی را در معرض تلاش جدیدی قرار داده و متأسفانه و با کمال تأسف، روحانیت سنتی با تندی و سراسیمگی و شتابزدگی با آن برخورد می کند و نمونه اش هم سخنرانی هایی است که برخی از آقایان در نمازجمعه می کنند و نوشته هایی است که بعضی ها در روزنامه ها می نویسند و یا سخنرانی ها و راهپیمایی هایی است که گاهی در قم و جاهای دیگر انجام می شود. این ها درگیری های خیلی مرتجعانه و خیابانی و به اصطلاح امروزی ها لمپنیستی است که اینجا و آنجا راه می افتد. البته در میان این ها بچه های خوبی وجود دارند که از جبهه برگشته اند، ولی به صورت ابزار ناآگاه ارتجاع و قرائت ارتجاعی و خشونت آمیز از دین در آمده اند.
این ها چالش های بزرگی است که ما پیش رو داریم، به اضافه بعضی عناصر ناباب و مدعی یا نامطمئن و مشکوک در دو سوی دو جناح موجود، چه سنتی ها و چه نوگراها، که تندی می کنند یا حرف های خیلی گنده ای می زنند و باعث تشنج می شوند و من با هر گونه تشنج و تندی چه از طرفداران جامعه مدنی و چه از طرفداران روحانیت سنتی مخالفم. مسائل مربوط به آقای منتظری و مسائل اصفهان شدیدترین برخوردی بوده که در یک سال اخیر در صحنه سیاسی به وجود آمده، و این هم یک چالش سیاسی است که با این که طرفین قضیه روحانی هستند، چه رهبر انقلاب و چه آقای منتظری، ولی در عین حال ماهیت کار شدیداً سیاسی است و بازیگران هر دو
[281]
سوی جریان را من ناسالم می دانم; چه کسانی که به عنوان طرفداری از ولایت فقیه کارهای نادرستی انجام می دهند و چه کسانی که به عنوان طرفداری از آقای منتظری کارهایی می کنند. به نظر من هر دو، غلط است و هردو جامعه را به تباهی می رساند. می خواهم توصیه کنم که ما جز با تحمل و بزرگ منشی و مدارا و صبر، محال است بتوانیم از این گرداب بیرون بیاییم. جمله ای از حضرت امیر است که می فرمایند: «الحلم والأناة توأمان ینتجهما حسن البصیره»; یعنی بردباری و آرامش در کار، همزادند. یعنی اگر دارای حلم در کار بودی، دارای طمأنینه و اتقان خواهی بود و این هر دو، یعنی هم «حلم» و هم «اناة» به معنای اتقان و مدارای در عمل، نتیجه دوراندیشی است. یعنی ما اگر دوراندیش بودیم و اگر اندیشه متقن و محکمی داشتیم، هم در اخلاق حلم خواهیم ورزید و هم از نظر عملی با مدارا و آرامش کار خواهیم کرد. این آشفتگی و سراسیمگی و هیجان زدگی و تظاهرات خیابانی از این طرف یا آن طرف، تمام، به ضرر است و من به سهم خودم جامعه را به آرامش و متانت دعوت می کنم.
[283]
اشاره
این گفتار با اشاره به چالش هایی که پس از انقلاب پیش روی جامعه بوده، «چالش» اصلی را در «فقدان یک نظریه اقتصادی» نشأت گرفته از انقلاب می شناسد و ضمن توجه به بحث ربا و مشکلات مفهومی آن، فروپاشی نظام کمونیستی را با نبود ابزار کاربردی در نزد پیروان مکتب کمونیسم تعلیل می نماید; آنگاه یادآوری می کند که «عدم قابلیت کاربردی شدن» یک مکتب فکری موجب «کج روی های» نظام فکری در عمل می شود و تأکید بر سوء نیت افراد در این خصوص بلاوجه است و در هر حال، از عمل و اجرای سیاست ها نمی توان چشم پوشید; هرچند به لحاظ نظری نتایجی حاصل نشده باشد.